پیشنیاز برای خواندن این بحث:
چرا باید شخصیت شناسی بدانیم (۴۲ علت)
بعد از مطالعهی اون لیست حالا بهتر میتونیم مقدمهی امروز رو مطالعه کنیم. و بحث شخصیتشناسی رو دنبال کنیم. اینکه شخصیت چی هست؟ آیا شخصیت تغییر میکنه؟ چرا این سری رو به صورت دورهی آموزشی رایگان گذاشتم؟ چه اهمیتی داشت؟ این سری آموزشی از کجا آمده؟ آیا علمی هست؟ چرا مهمه؟ به چه دردی میخوره؟
اگر جای دیگری در مورد مدل پنجعاملی شخصیت خوانده باشید شاید تصور کنید که خواندن این متن ضرورتی ندارد و یکبار با این مدل آشنا شدهاید. این اشتباه بیشتر به خاطر مطلقنگری است به جای تفکر طیفی. اینکه یک نوشته به اندازهی کافی بوده و دیگر نوشتهها اضافه هستند. این مطلقاندیشی در مورد دانش شخصیتشناسی هم وجود دارد. چنانچه در مورد مدل پنجعاملی شخصیت (که به نام های دیگر هم شناخته میشود از جمله NEO, FFM, OCEAN, Five Factor ). همچین شخصیت شناسی دانشی رو به رشد است و محقق تا بخواهد به جمعبندی مطالعات خود دست بزند بایستی مسیری طولانی طی کند. به عبارتی دسته بندی آموختههای پیشین خود روشی است برای یادگیری عمیقتر و چون یادگیری است بنابراین زمانبر هم هست. و بدون صرف هزینه نمیتوان به نوشتهای ارزشمند دست یافت. و طبیعت علم این است که فرد تا دانش خود را جمعبندی کند و منتشر کند، بخشی از دانشش منسوخ شده و دیگر ارزشی ندارد. این را بایستی در مورد این سبک از تحقیق که پردازش آن عمدتا بر روی مغز انسان سوار شده پذیرفت. غیر از گستردگی و سرعت تغییراتِ دانش، سلیقه و تفاوت شخصیت محقق و تفاوت در روش ارائه هم علت دیگهای هست که باعث میشه ما با دو بار خواندن یک محتوا هر بار توسط یک نویسنده به درک متفاوتی در یک موضوع برسیم، هر بار یک لنز متفاوت، یک بار مثلا در وبسایت متمم و یک بار توسط جوردن پیترسون که من دوره پیترسون رو به صورت متنی و به سلیقهی خودم نوشتم و به اشتراک میگذارم. در متمم از ارائهای استفاده شده که هر صفت را به شش بخش تقسیم کرده ولی پیترسون از ارائهای استفاده کرده که هر صفت را به دو بخش قسم میکند و هر دو ارائه هم علمی هستند. البته در عمل این خوشهبندی از پایین به بالا انجام گرفته است. یعنی یک سری صفت مشاهده شده در انسانها رو جمع کردند زیر یک چتر مفهومی (چتری که زیرش چند صفت جمع شده). درخواست میکنم با خوب و بد کردن ارائههای مختلف، خودمان را از یادگیری بیشتر محروم نکنیم. و یادگیری هر دو روش ارائه و دیگر روشهای ارایه دانش، دید کلی ما رو وسعت میده به جای تاکید بر یکی. جالبه بدونین که این میل ما ایرانیها به طرفداری صرف از یک روش و رد کردن کلی روش دیگر نوعی شمولگرا نبودن و مطلقاندیشی هست که شاید بشه ادعا کرد در صفت Neuroticism بالا و Agreeableness پایین ایرانیها ریشه داره. در بحث همه رو توضیح میدم. نسبت دادن صفات شخصیتی به یک جمع (ایرانیها، میرزاییها، ...) به جای یک فرد رو هم در ادامه توضیح میدم که روشی نادرست نیست.
شخصیت چیست؟ بنابر تعریف شخصیت مجموعه ویژگیهای رفتاری، صفات، گرایشها، سلیقهها، روش تفکر، شیوهی حرف زدن و ارزشها در انسان است. بنا بر این تعریف، شخصیت هر چند کم و پیش پایدار به نظر میرسد اما چندان پایدار نیست. برای درک چیستی شخصیت، استعارهی رودخانه میتونه مفید باشه: رودخانه همزمان ثابت و متغیر است، مولکولهای آب و دیگر مواد و موجودات و حتی زبالههایی که هر لحظه از داخل آن عبور میکند هیچگاه آنهایی نیستند که پیش از آن وجود داشتند از طرف دیگر همیشه این رودخانه سر جایش بوده و هویت رودخانه را به دوش میکشد.
ویژگی ذاتی (essence/intrinsic nature) چیزی است که تغییر نمییابد اگر تغییر میکرد اسمش ذات نبود. در کتابهایی که در مورد خلقیات ایرانیها نوشتهاند مثلا کتاب ما ایرانیان از مقصود فراستخواه دائما تکرار میشود که ویژگیهای مطلوب و نامطلوب ایرانیها ذاتی نیست و با تغییر ساختارها و نهادها تغییر میکند. این ادعای کتاب کاملا با یافتههای علم شخصیتشناسی تا زمان انتشار این متن همسو است. اینکه شخصیت انسان میتواند تغییر کند. و جالب اینکه حتی اگر آن صفت وراثتپذیری بالایی داشته باشد دوباره تحت تاثیر محیط و یادگیری قابل تغییر است. حتی ژنتیک میتواند تحت تاثیر تغذیه، سموم، تشعشعات، استرس و به طور کلی محیط و جغرافیا بیان متفاوتی داشته باشد و به نظر برسد که آن دو فرد ژنوم (بسته ژنی) متفاوتی دارند اما در عمل چندان تفاوتی در ژنها نباشد. چنانچه تفاوت ژنتیکی انسان و شامپانزه در مطالعات زیادی از یک درصد و در برخی مطالعات تفاوت تا چهار درصد برآورد شده. حالا این تفاوت را در مورد انسانها حدس بزنید (تنها یک دهم درصد) و همون یک دهم درصد تفاوت زیادی ایجاد میکنه در بهرهی هوشی، چهره، رنگ پوست، تراکم استخوانها، حجم ماهیچهها و بدن و ... از طرفی نحوهی بیان ژنها نیز بسیار تاثیرگذار است. و دو فرد با ژنوم یکسان در دو محیط متفاوت اگر رشد کنند خروجی آن در عین شباهت بسیار، تفاوت نیز خواهند داشت. شخصیت بسیاری از ما در طول زندگی به درصد زیادی ثابت میماند به خاطر تغییر ندادن محیط جغرافیایی، داشتن شغل ثابت در بلندمدت و تغییر ندادن شغل، داشتن دوستهای ثابت و نیافتن دوست جدید، آموزش ندیدن، تعصب بر ایدههای قدیمی خود و حتی به خاطر ویژگیهای شخصیتی فرد که اینجا قراره در موردش صحبت کنیم و خود این ویژگیهای شخصیتی میتونه تموم عوامل تعیینکنندهی شخصیت رو تحت تاثیر قرار بده. به عبارتی بعضی از ما شخصیتی داریم که مستعد تغییر شخصیت خواهیم بود و برخی هم شخصیتی دارند که این شخصیت بیشتر تمایل داره خودش رو حفظ کنه. برای جلوگیری از سوءتفاهم علمی در این رابطه از پرداختن به جزئیاتی که سر در نمیارم خودداری میکنم چون بحث پیچیده و تخصصیه هم از نظر تعریف فلسفی «ذات» و هم تعریف علمی «طبیعت انسان» و نحوهی کارکرد ژنتیک و ژنوم.
اگر کمی بیشتر جستوجو کنید متوجه میشین که دورههای آموزشی و کتابهای منتشر شده در حوزه شناخت شخصیت کم نیستند اما متاسفانه در زبان فارسی یک متن جامع در این مورد ندیدم که به رایگان منتشر شده باشه و در دسترس عموم قرار بگیره، در حالی که انبوهی از مدلهای غیرعلمی و ضعیف مانند DISC و MBTI فت و فراوان و رایگان و مطرحاند و افراد در اثر جستجوهای خود برای شخصیتشناسی و خودشناسی به بیراهه میروند و بعد از خواندن مدلهای ضعیف شخصیتشناسی احساس دانایی میکنند. برای همین شد که این متن را جمعبندی و منتشر میکنم در حد خودم و سطح خودم. لطفا ایرادهاش رو با من در میون بگذارید تا اصلاحش کنم با ایمیل imanmirzaeit(at)gmail.com یا زیر همین متن در وبلاگ خودم به آدرس iiman.blog.ir
اولین نکته اینه که هستهی اصلی این یادداشتها رو از سخنرانیهای آقای جوردن پیترسون یک روانشناس معروف آمریکایی نوشتم هر چند بسیاری از بخشها از ایشون نیست و شامل تحقیقات و مطالعات شخصی خودم هست که دیدم مرتبط هست و در جای خودش ذکر کردم. آقای پیترسون جایگاه علمی قابل قبولی هم در موضوع شخصیتشناسی مدل پنجعاملی داره و صرفا یک روانشناس سلبریتی نیست. رفرنسها در برخی موارد در ارائهها گفته نشدن و بعضی جاها به کتابها و مقالات اشاره شده که لینک دادم. اما از اونجایی که ایشون خودش از توسعهدهندگان مدل پنجعاملی شخصیت و از روانشناسان معروفی هستن که به اندازهگیری بهرهی هوشی پرداختن بنابراین من به حرفاشون اتکا کردم و یادداشتهام رو به اشتراک گذاشتم شاید به درد کسی بخوره. البته ایشون به خاطر گرایشات راستگرایانه و مردسالارانه خود یک فرد جنجالی به حساب میان ولی اگر پای حرفهاشون بنشینید متوجه میشید همهی حرفها و نکتههاش هم ضرورتا سوگیرانه نیست و خوبه که کمی هم پای بحثهاش بنشینیم وگرنه اگر از همین ابتدا حس خوبی به این آدم ندارید شاید بهتر باشه زمانی که این حس در شما کمی تلطیف شد برگردید و متن رو بخونید چرا که اگر از کسی خوشمون نیاد نمیتونیم راحت ازش چیز یاد بگیریم.
دوم اینکه من به جای ترجمهی هر عنوان از صفات شخصیتی دقیقا واژههای انگلیسی رو آوردم مثلا نمیگم توافقپذیری بلکه میگم Agreeableness یکی به علت حفظ دقت و دوم به خاطر اینکه ترجمه کردن به عبارتهای فارسی میتونه از دقت کلمات بکاهه. و من ترجیح دادم به جای پیروی از روند رایج برگرداندن همهچیز به فارسی، خود اصطلاح انگلیسی رو بنویسم و آشناییزدایی کنم. برای همین تا جایی که صفحه پر از عبارتهای انگلیسی نشه من سعی کردم اصطلاحات رو به انگلیسی بیارم چون برعکس این حالت یعنی پر کردن صفحه از کلمات ترجمهای هم به همون اندازه و بدتر از اون جلو انتقال مفاهیم رو میگیره. عبارت Conscientiousness در متون ترجمهی روانشناسی به صفت وجدان و مسئولیتپذیری ترجمه شده در حالی که این مفهوم بسیار گستردهتر از اینهاست و شامل پایبندی به نظم، اهل قاعده و اصول بودن، پاکی، حس انزجار، وظیفهگرایی، پرکاری، نکتهسنجی، اخلاقگرایی میشه و این دو کلمهی وجدان و مسئولیتپذیری در فارسی واقعا نمیتونه به ذهن عامهی ما تموم اونها رو منتقل کنه پس ترجیح دادم همون عبارت یا فینگلیش اون بنویسم (کانشیِنشِسنِس) و یا صرفا C. این روش شاید از نظر تخصصی ترجمه بهترین کار در همه جا نباشه و صرفا در متون تخصصی عملی رایج باشه که خود کلمه به زبان اصلی وارد متن بشه و متون عمومیتر از «معادلسازی» استفاده کنن، من چون خودم بهتر با واژههای تخصصی زبان اصلی یاد میگیرم، یادداشتهام رو با آوردن واژههای زبان اصلی نوشتم بنابراین همونطور هم منتشر میکنم چون روش بهتری سراغ ندارم که هم از دقت انتقال مفاهیم کم نکنه و هم با ذهن و زبان مخاطب غیرمتخصص فارسی زبان کاملا جور باشه.
در نوشتن متن گاهی کلمه به کلمهی حرفهای پیترسون رو ترجمه کردم، گاهی در میان آن متنها اگر در کتاب دیگری چیزی که مربوط به روانشناسی ایرانیان بوده، اونها رو وارد کردم مخصوصا در کتاب «عقلانیت و توسعهیافتگی ایران» و کتاب «ما ایرانیان». به این علت که اگر یک نگاه قالبی نسبت به هموطنان خودمون داشته باشیم نگاه ما آلوده به سوگیری شناختی استریوتایپ خواهد شد؛ اینکه ایرانیها همگی اینطوری یا اونطوری هستن در حالی که ما اینجا از یک روح جمعی و دقیقتر از یک متوسط آماری حرف میزنیم نه ویژگی یافت شده در همهی ایرانیها بدون استثنا. البته که من با روش علمی، از صفات شخصیتی ایرانیها آمار نگرفتم اما میتونم این ادعا رو بکنم که وقتی صفت رایجی در جمعیت دیده میشه یعنی متوسط آماری آن صفت بالاست. این نسبت دادن صفات شخصیتی به ایرانیها کمک میکنه به خودشناسی جمعی ما ایرانیها. همدلی بیشتر با هموطنان خودمون و این خودش کمک میکنه به تعدیل حس خودمداری، خوددرستپنداری، خودحقپنداری ما ایرانیها و پرورش روح تساهل و تسامح با دیگران که بهش نیاز داریم چون می فهمیم که نوع دیگری از وجود داشتن هم هست که متفاوت از ماست. هر چند تغییر نهادها و ساختارهاست که به طور زیربنایی عموم صفات شخصیتی رو زیر و رو میکنه اما همونطور که در ادامه نوشتم، این تاکید عموم ما که اول از همه باید چیزی بیرون از ما تغییر کنه تا وضع مملکت خوب بشه و از من نوعی انتظاری نداشته باشید، نوعی حس مسئولیت گریزی جمعی هست که نشان از Conscientiousness پایین (یک صفت شخصیتی از پنج صفت ما انسانها) در ما ایرانیهاست. برای جلوگیری از مرغ و تخممرغی شدن بحث که یک بیراههی تحلیلی است، فقط در نظر داشته باشیم که خوبه که بدونیم یک جمع از انسانها که با شرایط اقتصادی و سیاسی مشابهی کنار هم زندگی میکنن، در اونها صفات شخصیتی مشابهی پدید میاره که از این رو میشه از اصطلاح «ایرانی جماعت» استفاده کرد.
گاهی برداشت خودم رو از حرفهای مکرر پیترسون به کلمات مورد نظر خودم نوشتم. از اونجایی که پیترسون به مسائل سیاسی علاقه داره بنابراین همیشه یک سر هم به روانشناسی سیاست میزنه و راستگرایی و چپگرایی سیاسی رو از منظر شخصیتشناسی نگاه میکنه. پس اگر حس کردید این یک متن سیاسی هست خیلی حساس نشید. در حالی که بیشتر یک متن تخصصی روانشناسیه که به سیاست هم سر زده مخصوصا در مورد صفت Conscientiousness و Openness که به فرد یا احزاب سیاسی خاص اشاره نکرده مگر در مورد هیتلر و روانشناسی فرد آلمانی و جالبه که با توصیفات داده شده من احساس کردم در نقطه مقابل صفات شخصیتی فرد ایرانی قرار میگیره.
تکمیل این متن روی هم رفته یک سال و بیشتر زمان برده و از اول قرار نبود منتشر بشه و از اول هم یک متن متشکل نبود بلکه از اینجا و اونجا پر شده و هر روز چیزی مرتبط به ذهنم رسیده و حالا به اینجا رسیده پس تصور نکنید تمام متن یک نفس و از روی دانش سرشار اومده بلکه بیشتر عادت به یادداشتبرداریه. حالا که زحمت زیادی براش کشیدم گفتم چرا که نه بگذار به خودم نشون بدم که بخل من امسال کمتر شده. و امسال آدم بهتری هستم برای خودم. باقی آدمها هم که درجه ی پایینتری اهمیت دارن یه استفادهای بکنن این وسط. هر کی هم ادعا میکنه خودش مهمترین آدم زندگیش نیست یا از ذات بشریت خبر نداره یا توی خودشناسی شکست خورده یا یه متظاهر جانماز آبکش هست هر چند فداکاریهای بیشماری تو زندگیش کرده باشه دلیلی بر دگرخواهی مطلق او نیست که سیلوا رئیسجمهور محبوب برزیل که در اوج قدرت و شهرت از ادامهی کار عقبنشینی کرد و ماندلا در افریقای جنوبی شکنجهگر خودش رو بخشید و جایی که متوجه شد دیگر حضور او بیش از منفعت زیان میرساند از قدرت کنار نشت و گاندی اجازه نداد عنوان رهبری یک ملت به صورت موروثی یا ساختاری وسیلهی ارضای حس سیریناپذیر میل قدرت او و اطرافیانش قرار بگیره هم تماما از خود گذشته نبودند بلکه همانها نیز احتمالا برای رویای خود (نه رویای دیگران) جنگیدند و صبوری کردند و جایی که با یک محاسبه و کم تحملی میتوانستند آسیب بزنند خود و هوا و هوس خود را فرو خوردند تا آن رویا که اهمیت بالاتری داشت تحقق یابد و آن شخصیت خاص Openness و Conscientiousness بالا به آنها تحمل، بردباری، تخیل و رویاپردازی مورد نیاز را داده بود و اینطور نبوده که حتما برخلاف شخصیت طبیعی خود زور زیادی زدهاند بلکه اگر رشد و تلاشی کردهاند متناسب با شخصیت خودشان بوده که بخشی را به ارث بردند و بخشی را خود شکل دادند و بخشی اساسا از دسترسشان خارج بوده و حوادث روزگار آنها را به خوردشان داده و بنابراین فرصت خدمت به بشریت را به دست آوردند.
نهایتا فراموش نکنیم که مدل پنجعامل فقط یک مدل هست. همهی مدلها غلطن اما بعضی از مدلها مفیدن. برای شناخت شخصیت انسان دانشمندانی کنار هم جمع شدن و با زحمت و تمرکز طولانی با هم به توافقی رسیدن که بشود شخصیت آدمیزاد رو مدلسازی کرد تا به فهمش کمک کنه. به این معنی نیست که حقیقتا شخصیت ما فقط در این پنج بعد خلاصه میشه بلکه دانشمندان نقشهای کشیده اند که به نظرشان رسیده باید شخصیت انسان اینگونه باشد. فراموش نکنیم هر چه در چشم و ذهن بشر پدیدار میشود صرفا نوعی برداشت محدود از واقعیت موجود بوده که ذهن ما توانایی پردازش آن را پیدا کرده و از هر چیزی اندکی را به وسع خود برداشت میکند، مدل پنجعاملی شخصیت از این قاعده مستثنی نیست. مانند هر ادراک و مدلسازی و الگوسازی دیگری است که دانشمندان بسیاری روی کاغذ و در آزمایشگاه بدان رسیده اند و دائما هم در حال تکامل و توسعه و اصلاح است.
اگر یه مدت با مدل پنجعاملی شخصیت زندگی رو بگذرونیم و نگاهمون همراه با این مدل باشه بعد از مدتی میتونیم با تماشای رفتارهای یک فرد در مورد اینکه چقدر آدم اهل سازشی هست، چقدر باز و Open و برونگرا و نوروتیک هست نظر بدیم. صرفا با مشاهدهی رفتارهای آدمهای توی معابر شهر. این یک سرگرمی به شدت آموزنده خواهد بود، مطمئن باشید با تلاش و تمرین شدنی هست حواسمون باشه به سادگی میشه از رفتارها معنیسازی اشتباه کرد، این را بایستی در طول زمان از خودمان انتظار داشته باشیم آن هم وقتی زحمت زیادی برایش کشیدیم و زمان زیادی برایش صرف کرده باشیم. اینطوری بیشتر ترغیب میشیم مدل پنجعاملی رو یادش بگیریم تا اینکه روش خشک آکادمیک و دستهبندی صرف شخصیتشناسی که آخرش کنار باقی محفوظاتمون دفنش کنیم و بریم سراغ مردهی بعدی (دانش بعدی). شبیه همونی که دیوید اپستین تو کتاب وسعت یا عمق میگه افراد وسیع (open) اول یاد میگیرن چی باهاشون میسازه و میبینن توی چی معنی هست و با چی ارتباط میگیرن و از چی خوششون میاد و با چیزها تجربه کسب میکنن بعد تازه میرن به عمق (وارد تخصص و تعمق و تعقل میشن) و تازه در چند تا استخر عمیق میشن نه یکی. یادت نره طبیعت با وسعت و تنوع جورتره تا با تعمق و یکشکلی و تک مسیره بودن. بازی بازی کردن با مدلهای علمی شبیه دیگر انواع بازیها به Neuro-plasticity و Neuro-Genesis بیشتر ختم خواهد شد که ذهن ما رو جوون و تند و تیز میکنه یعنی ارتباط عصبی ذهن ما رو بیشتر میکنه و ذهن ما متصلتر از قبل میشه و از طرفی عصبهای بیشتری در مغز تولید میشه و چون مغز از همین رشتههای عصبی تشکیل شده، سلول عصبی بیشتر به معنی ابزار بیشتر در اختیار نرمافزار ذهن هست که بهتر برامون کار کنه.
پینویس: در قسمتهای بعدی بحث شخصیتشناسی و مقدمات بیشتر رو آوردم که حتما بهش نیاز داریم که از سوءتعبیرها و سوءبرداشتها از «شخصیت» کمی بیشتر رها بشیم. و بهتر بتونیم ۵ بُعد شخصیتی رو بفهمیم.