این ها یادداشت‌برداری‌های شخصی من از ترجمه‌ فارسی و احتمالا سانسور شده‌ی کتاب درباره‌ی آزادی جان استوارت میل یکی از تکست‌های اصلی در موضع آزادی است. ترجمه از محمود صناعی هست. بخش‌های زیادی از کتاب رو متوجه نشدم که هم به علت ترجمه‌ی ثقیل کتابه و هم کلاسیک بودن متن و هم کلا وزن سنگین سخنان جان استوارت میل. در کل از ده منبع پیشنهادی برای یادگیری چیستی دموکراسی این اولین کتابه که می‌بینم واقعا بدون مراجعه به متن به زبان اصلی نمیشه حرف نویسنده رو فهمید. هر چند اینها برداشت‌های یک فارسی زبان از ترجمه‌ی در دسترس این کتابه. نه لزوما خلاصه‌ی کتاب. ایرادهای نگارشی رو هم ببخشید. متن کتاب به انگلیسی.

ده کتاب و منبع پیشنهادی دکتر سریع‌القلم:

Social Contract (1762) by Jean-Jacques Rousseau

The Federalist Papers (1780) by Alexander Hamilton

Democracy in America (1835) by Alexis de Tocqueville

On Liberty (1859) by John Stewart Mill

Democracy and Education (1916) by John Dewey

Capitalism, Socialism and Democracy (1942) by Joseph Schumpeter

The Origins of Totalitarianism (1951) by Hannah Arendt

A Preface to Democracy (1956) by Robert A. Dahl

Social Origins of Dictatorship and Democracy (1966) by Barrington Moore Jr

The Wheels of Commerce (1979) by Fernand Braudel

یادداشت‌ها:

آزادی عقیده و فکر

  • هر بازه‌ی زمانی و مکانی جوامع یک سری ایده حقیقت شمرده میشن. پس روشنفکر اونیه که به همون عقاید و قضاوت‌ها باور داشته باشه نه باورهای زمان‌ها و مکان‌های دیگر مثلا  صد یا هزار سال پیش.
  • یقین کافی وجود ندارد و فقط اطمینان کافی می‌تواند وجود داشته باشد؛ برای انجام یک عمل اطلاعات کافی کفایت میکنه نه اطلاعات کامل و حقیقت محض که اساسا به دست آوردنش غیر ممکنه.
  • وقتی می‌شه از یک عقیده دفاع کرد یا اون رو رد کرد که آزادی فکری کافی در اون جمع موجود باشه. نمیشه فضا رو محدود یا سانسور کرد و یک عقیده رو به عنوان حقیقت ترویج داد، چرا که عقاید مخالف فضایی برای گردش و ابزار شدن پیدا نکردن. پس بدون بحث و گفت‌وگو، حقیقت دانستن یک عقیده خودفریبی است.
  • تنها با سنجش و مقابله‌ی یک عقیده در برابر عقاید دیگر است که اون عقیده رو میشه گفت راسته. بایستی از هر نوری که به یک عقیده تابیده میشه استقبال کرد وگرنه صاحب اون عقیده نمی‌تونه در مورد درستی عقیده‌ به خودش بباله، چون همه‌ی تلاشش رو برای سنجش عقیده‌اش به کار نگرفته.
  • یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های دانشمندان با عامه‌ی مردم توی این خلاصه میشه که اونها نه تنها به انتقادات وارده به نظراتشون روی خوش نشون میدن که اساس علم بر اینه که همه‌ی راه‌های ممکن برای رد شدن اون عقدیه‌ی علمی سنجیده بشه تا عقیده‌ی علمی ازش سر بلند بیرون بیاد.
  • وقتی میگیم عقیده‌ای سودمنده یک پیشفرض هم داریم؛ اینکه اون عقیده صحت هم داره. پس این نادرسته که فکر کنیم یک اندیشه میتونه نادرست ولی سودمند باشه. این رابطه‌ی بین سودمندی و درستی یک عقیده رو میشه برعکس هم توضیح داد: عقیده‌ی نادرست، غیرسودمند است. پس فکری که سود می‌رساند دارای حقیقت است.
  • وقتی تو یه جامعه اجازه‌ی بحث در مورد درستی و نادرستی یک عقیده فرصت داده نمیشه، در مورد سودمندی و ضرورت اون هم اجازه داده نمیشه.
  • کسانی که سقراط یا عیسی را اعدام کردند، از مردمان دیگر دوران‌ها بدتر و ستمگرتر نبودند.
  • زمانی دور کسانی که تصور می‌کردن ما دیگر به حقایق جدید نیازی نداریم و همین حالا به اندازه‌ی کافی دانا و عاقل شدیم،نه تنها به پیشنهادات جدید برای بهبود وضع جامعه گوش نمی‌دادند که حتی اونها رو به قتل می‌رسوندند. عیسی و سقراط فقط چند نمونه‌ی مشهور از این دسته‌اند.
  • این عقیده که نهایتا حق بر باطل پیروز می‌شود چنان مبتذل شده که در دهان همگان می‌چرخد اما حقیقت ندارد. چرا باید حق بر باطل پیروزی نهایی داشته باشد؟ اتفاقا تجربه در طول تاریخ بارها و بارها خلاف اون رو نشون داده. اصلاح کلیسای کاتولیک پیش از لوتر لااقل ۲۰ بار دیگر هم انجام شد اما هر بار به شکست انجامید؛ آرنولد اهل برشیا؛ فرادولچینو رو خاموش کردن؛ ساوونالرولا؛ آلبی‌جوا؛ وودا؛ لولاردها؛ هوسایت‌ها؛ حتی بعد از لوتر هر کسی بدعتی آورد مجازاتش کردند، چنانکه ریشه مذهب پروتستان را از اسپانیا، ایتالیا، فلاندر و امپراتوری اتریش برکندند. در انگلستان هم اگر کوئین ماری زنده مانده بود یا کوئین الیزابت مرده بود، سرنوشت مذهب پروتستان چنین می‌شد. در اکثر موارد مجازات بدعت‌آورندگان در دین با مجازات همراه بوده، مگر در مواردی که عده‌شان چندان زیاد بوده که قدرت حاکم توان برانداختن آنان را نداشته باشند. هیچکس تردیدی ندارد که امپراتوری روم هم نزدیک بود ریشه‌ی عیسویت را برای همیشه برکند. چه بسیار حق‌هایی که در طول تاریخ برای همیشه از بین رفتند و هیچگاه فرصت بروز و پرورش یافتن پیدا نکردند و ابناء بشر برای همیشه از دستیابی به خیر آنها ناکام ماند.
  • علت اینکه دین عیسی به جا ماند این بود که دولت روم گاهی بر آنان فشار می‌آورد و مجازاتشون می‌کرد و مدت زیادی مزاحمشون نمیشد و اونها فرصت تبلیغات پیدا می‌کردن. این که «عقیده از لحاظ حق بودنش تاب و توانی دارد که باطل ندارد و حق عاقبت بر باطل پیروز خواهد شد و حتی از زندان و آتش جان به در خواهد برد» عقیده‌ای نادرست و مبتنی بر احساسات است. و نه بر عقل و تجربه. تاریخ نشون داده که نمیشه گفت دیگر بساط آدم‌کشی و تلاش برای از بین بردن افراد معتقد به یک دین دیگر تکرار نخواهد شد. و اتفاقا این تمایل در وجود بشر نهاده است.
  • در این روزگار [ اولایل قرن نوزدهم انگلستان، یعنی زمانی که جان استوارت میل در اون می‌زیسته ] آرامش ظاهری امور را گاه کوشش‌هایی که برای زنده کردن گذشته می شود، بر هم می‌زند. و منظور از این اغتشاش، کسب نفع جدید است. آنچه امروزه از آن به عنوان تجدید حیات دین صحبت می‌شود و عده‌ای به آن فخر می‌کنند، نزد مردمانی که ذهنی محدود و تربیت کم دارند، همان زنده کردن تعصب و خرافات دینی است. جایی که تعصب  و نابردباری صفت مردمان باشد، چنانکه در طبقات متوسط کشور ما [جامعه انگلستان قرن نوزده] چنین است، کمترین محرکی کافی است که دوباره آنها را به کیفر دادن عقاید دینی برانگیزد. واقعه سپوی (sepoy) نشان می‌دهد که هنوز تا چه پایه عشق به کشتار و کیفر دادن دینی در نهاد ما زنده است. با سخنان ارازل و اوباش کاری نداریم ولی پیشوایان دینی عیسوی درباره حکومت بر هندوان و مسلمانان اعلام کردند که تنها به مدارسی کمک مالی خواهد شد که انجیل را در برنامه خود تدریس کنند. و نتیجه اینکه تنها به کسانی کار رسمی خواهند داد که عیسوی واقعی یا عیسوی دروغی باشد. معاون وزارتخانه‌ای در نطقی که در ۱۲ نوامبر ۱۸۵۷ در حوزه‌ی انتخابیه خود کرد، چنین گفت «تحمل ایمان آنها، یعنی ایمان صدها میلیون اتباع هندی انگلستان و بردباری با خرافاتی که آنان دین میخوانند یعنی دین هندوان و مسلمانان موجب شده است که تفوق انگلستان را عقب اندازد و راه را بر نفوذ عیسویت ببندد. راست است که بردباری در کشور ما مورد قبول همه است اما آنها (هندیان) نباید از این سوءاستفاده کنند.». منظور او از بردباری، تحمیل اختلاف عقاید عیسویان با هم بود و بردباری با کسانی که اصول دین عیسوی را پذیرفته‌اند نه بردباری با غیرعیسویان.
  • در انگلستان اوایل قرن نوزده، اگر شما بخواهید بدعتی نو در دین‌داری بیارید و نون شما در گروی کار کردن شما باشه، نمیگذارن شما نون در بیارید (چه به واسطه‌ی قانون چه خواسته‌های عموم و مردمان) اما اگر موفق بشید بدون کار کردن روزگار بگذرونید، از مردمان به شما بدگمانی و بدگویی میرسه. و این اثرش از کیفر قانونی هم بدتره. و این مانع افراد صاحب عقاید نو میشه که به ترویج عقایدشون بپردازن. این افراد نباید توقع شفقت و محبت از مردمان داشته باشند. این عقاید بدیع شاید شعله‌ور نشوند اما مثل آتش زیرخاکستر به جا می‌مونن و فقط جمع کوچیکی از اهل فکر و بصیرت رو گرم میکنن. ولی بر امور کلی بشر نوری واقعی یا فریبنده نمی‌تابونن، به این ترتیب وضعی ادامه پیدا میکنه که در نظر بعضی یک وضع مطبوعه زیرا بدون نیاز به کیفر دادن یا زندانی کردن کسی، همه عقاید موجود (Status Quo) ظاهرا حفظ و رعایت میشه. و صلح و آرامشی در عالم افکار حفظ میشه و جریان امور ادامه پیدا میکنه. اما این طرز حفظ آرامش فکری برای ما به قیمت گرونی تموم میشه، چرا که به این ترتیب شجاعت اخلاقی مردمان رو تباه میکنیم. در چنین وضعی که عقل‌های فعال و کنجکاو صلاح می‌بینن که اصول کلی اعتقاداتشون رو در سینه پنهان کنن. و حقایقی که بهش رسیدن رو برای مردم با مقدماتی تزئین میکنن که عموم مردم بهش معتقدن اما خود این افراد بهش اعتقادی ندارن. در چنین جامعه‌ای نمیشه انتظار داشت کسانی قد علم کنن که منشِ شجاع و منطق روشن و هوش تیزبین رو با هم آمیخته دارن. و حال این نوع کسانن که تمدن مرهون اونهاست. پس تنبیه یا آزار افراد حامل عقیده‌ی نو به عقب ماندگی جامعه در بلندمدت منتهی میشه.
  • اما در پایین طبقه‌ی چنان بزرگانی افرادی قرار دارند که یا با عقاید مبتذل اجتماع موافقند و یا ریاکاران مصلحت‌بینی هستند که عقایدی که اظهار می‌دارند برای مجاب کردن شنوندگان است، بدون آنکه در دل خود به آنها معتقد باشند. اما کسانی که نخواهند به این درجه از انحطاط تن دهند، به ناچار فکر خود را محدود می‌کنند و علایقشان را متوجه چیزهایی میسازند که با اصول کلی مرتبط نباشند. مثل مطلب عادی کوچکی که اگر ذهن بشر قوت و وسعت یافته بود، خود به خود حل میشد. اما ذهن بشر قوت و وسعت نخواهد یافت مگر آنکه آزادی و شجاعت کامل داشته باشد که در اصول کلی و اساسی تفحص و گفت‌وگو کند. کسانی که فکر می‌کنند بستن دهان مخالفان فکری زیانی ندارد باید در نظر بگیرند که در نتیجه‌ی این خاموشی اولا فرصت عادلانه‌ای به عقاید مخالف داده نمیشود که اگر برحقند، حقانیت خود را اثبات کنند. و آن عقایدی که بحث آزاد می‌توانست بطلان آنها را نشان دهد، در نتیجه‌ی سکوت هر چند منتشر نمی‌شوند، از میان هم نمی‌روند و به جا می‌مانند. اما زیان بزرگ در ممنوع کردن بحثی که از آن نتیجه‌ای خلاف عقاید مقبول گرفته می شود به صاحب عقیده نمی‌رسد. بلکه به مردمی می‌رسد که در نتیجه‌ی این منع پیشرفت ذهن آنها متوقف میشود و عقل آنها از وحشت طغیان راه و رسم بردگی در پیش می‌گیرد. چه بسیار ذهن‌های روشن و قابل که با منش سست و ترس همراهند و یارای آن ندارند که افکار خود را با دلیری و قدرت پی‌گیری کنند و به نتیجه‌ی منطقی خود برسانند. از ترس آنکه مبادا نتیجه‌ای که به دست می‌آید در نظر توده‌ی عوام مخالفت با دین یا اخلاق تعبیر شود. اما زیانی که از جهت فرار از اندیشه‌ی مخالف بر می‌آید اندازه نتوان گرفت. در میان این عده گاه کسانی را می‌بینیم که وجدان حساس و ادراک دقیق و عالی دارند که عمری با جهش‌های فکری خود در ستیزند و می‌کوشند تا نور عقل و فرمان وجدان خود را تابع سنت و عقل مردمان کنند و با این همه کوشش موفقیتی هم به دست نمی آورند. کسی را که تشخیص ندهد که وظیفه‌ی اساسی او به عنوان شخص متفکر آن است که فکر و استدلال خود را تا غایت منطقی آن تعقیب کند، هرگز نمی‌توان متفکر بزرگی به حساب آورد.
  • حقیقت از اشتباهات کسی که با تحقیق و مطالعه و مستقلا برای خود فکر میکند بهره‌ی بیشتری می‌برد تا از عقاید درست عده‌ای دیگر که اعتقادشان به عقیده‌ای بدان سبب است که هرگز رنج فکر کردن به خود نداده‌اند. به عبارتی از دو نفری که یکیشان با تحقیق و مطالعه و مستقل می‌اندیشد اما به اشتباه می‌افتد و دومی که افکار درستی دارد اما رنج فکر کردن به خود راه نمی‌دهد، این اولی است که در مسیر حقیقت و آزادی گام بر می‌دارد. آزادی تفکر نه تنها به این دلیل که به برکت آن متفکران بزرگ به وجود آیند ضروری است بلکه همانقدر و حتی بیشتر به این دلیل لازم است که در نتیجه‌ی آن توده‌ی مردمان به حدی از بلوغ فکری که استعداد آن را دارند برسند. راست است که گاه از محیط‌های بردگی فکری متفکران بزرگ برخواسته‌اند و هنوز هم بر می‌خیزند اما در چنین محیط خفقان‌آوری ملت بالغ و رشد کرده‌ای هرگز به وجود نخواهد آمد. زمانی ملتی از لحاظ فکری اعتلا یافته است که قید بردگی فکری موقتا از گردن او برداشته شده است.
  • وقتی معقولِ سنت آن باشد که در اصولْ بحث جایز نیست و زمانی که تفکر در مهمترین مسائل انسانی ممنوع باشد، امید نمی‌توان داشت جنب و جوش فکری زیادی که بعضی از دوران‌های تاریخی بشر را ممتاز و برجسته کرده است، به وجود آید. بعضی مطالب چنان اساسی و مهم هستند که بحث در باره آنها می‌تواند شوق مردمان را شعله‌ور کند و محرکی باشد که مردمان عادی را در صف متفکران قرار دهد. اگر درباره بحث از این مطالب اجتناب شود، هرگز نمی‌توان فکر مردمان را از پایه تکان داد.
  • این کافی نیست که کسی بگوید «من در درستی عقیده‌ی خود مطمئن نیستم و شاید عقیده‌ی درست‌تری وجود داشته باشد.» بلکه چنین فردی باید بتواند آزادانه در مورد آن عقیده‌ی درست، شجاعانه و آزادانه حرف بزند، وگرنه آن عقیده‌ که به آن معتقد است یک عقیده‌ی زنده نخواهد بود.
  • کسانی که قضایای هندسی رو یاد می‌گیرن فقط حکم‌ها و فرمول‌ها رو حفظ نمیکنن. بلکه اثبات اون قضایا رو هم فرا می‌گیرن به عبارتی چرایی اون قضایا رو فرا می‌گیرن تا در آینده بتونن از این قضایا دفاع کنن. چون کسی منکر حق بودن قضایای هندسی نیست و شنیده نشده که کسی به اونها ایراد بگیره و ادعا کنه که یاد گرفتن شیوه‌ی اثبات این قضایا بی‌فایده است. آموختن قضایا و طریق اثبات اونها در موضوعاتی مثل ریاضیات کافیه. چرا که هیچ دلیلی بر ضد اونها موجود نیست و نمی‌تونه مخالفی داشته باشه. اما سایر مطالب چنین نیست و در این موارد حقیقت جایی در میان یک طیف است، یعنی جایی بین دو دسته دلایل مخالف یکدیگر. حتی در فلسفه طبیعی هم دلایلی برای پدیده‌های طبیعی هست، مثلا در برابر نظریه‌ای که خورشید رو در مرکز منظومه‌ی خورشیدی قرار میده، این نظریه وجود داره که زمین در مرکز است. یا در مقابل اکسیژن، شیمیدان‌های دیگری هست که فلوژیستون رو قرار میدن، دانشمند باید اثبات کند که نظر مخالف درست نیست. تا وقتی که ثابت نکرده باشد و تا وقتی که ندانیم چگونه ثابت کرده است، می‌گوییم از اساس عقاید خود بی‌خبریم. اما وقتی به موضوعاتی می‌رسیم که بسیار پیچیده‌ترند از قبیل موضوعات اخلاقی، دینی، سیاسی و موضوعات حاکم بر روابط اجتماعی، آن وقت می‌بینیم سه‌چهارم دلایلی که برای عقیده‌ای اقامه شده است، دلایلی است که بر رد مخالف آورده‌اند. دومین ناطق بزرگ جهان باستان (سیسرو) خود نقل کرده است که بیش از اینکه برای کنار هم چیدن استدلال‌هاش وقت بگذاره، اونها رو ارزیابی میکنه و درستی و دقتشونه رو می‌سنجه.
  • بسیار مهمه که اگر برای اعتقادات درست، مخالفان قوی موجود نباشند، باید این مخالفان را در تصور به وجود آورد و به آنها میدان داد که با قوی‌ترین دلایل از خود دفاع کنند. دشمنان آزادی بیان برای آنکه از اهمیت آنچه گفتم بکاهند، ممکن است بگویند: «مردمان نیازی ندارند همه‌ی آنچه را ممکن است بر وفق یا بر خلاف عقیده آنان از طرف حکیمان یا علمای دین گفته شود، بدانند. برای مردم عادی جهان ضرورتی ندارد که از رموز استدلال حریف چیره دست آگاه باشد. اگر کسی باشد که به ایرادهای مخالفان جواب گوید، به صورتی که هیچ حمله‌ای بی‌دفاع باقی نماند، کفایت می‌کند. کافیست مردمان ساده‌ی جهان که دلایل بدیهی صحت اعتقادشان به آنها آموخته شده است، به پیشوایان خود اعتماد داشته باشند. چون معتقدند که خود آن دانش و هنر را ندارند که همه‌ی مشکلات را حل کنند می‌توانند دل خوش کنن که کسانی حاضر و آماده واستادن تا به ایرادها جواب بدن و رد کنن.»

 

ممکنه این نظر درستی به نظر بیاد، اما تنها به شرطی که اولا مردمان عادی از این مطمئن باشن که به همه‌ی ایرادها از قبل جواب داده شده. و زمانی میشه گفت به اینها جواب داده شده که فضای طرح و بحث آزاد فراهم بوده باشه. آیا جامعه این قدر به پاسخ‌گویی به مخالفان عقاید رایج روی خوش نشون میده و فضای باز گفت‌وگو فراهمه که این افراد آماده‌ی گفت‌وگو بتونن ازش بهره‌مند بشن؟

 

  • در ممالک پروتستان بر خلاف ممالک کاتولیک این وظیفه‌ی خود فرده که به حقیقت دین دست پیدا کنه و در مورد پاسخ های مخالفان دین پاسخ دیگه‌ای بگه و این اجازه داده میشه. اما در میان کاتولیک‌ها چنین اجازه‌ای فقط به معلمان دین داده میشه.

 

تسلط دولت و جامعه بر آزادی فرد

 

چه مقدار زندگی فرد مال خود او است و چه مقدار متعلق به جامعه؟

 

  • اگر به هر یک از این دو هرآنچه بیشتر به او مربوط است داده شود، هر یک سهم مشروع خود را خواهد داشت. به فرد آن قسمتی باید داده شود که بیشتر مربوط به فرد است و به جامعه آن بخش که بیشتر به جامعه مربوط است. کدام بخش مربوط به جامعه است؟ آنجایی که فرد می‌تواند به دیگران آسیب وارد کند. اما با این حال نمیشه یک حکم کلی داد که هرجایی که آسیبی از فرد به فرد دیگری می‌رسونه قانون دخالت کنه.
  • آزادی کامل قانونی و اجتماعی فرد در جایی معنی داره که اقدام فرد فقط روی خود او تاثیر بذاره و روی دیگران زمانی تاثیر بذاره که خود اون کسان بخوان. به شرطی که اونها رشد عقلی و شرط قانونی [نه از دیدگاه ایدئولوژیک بلکه احتمالا از دید عُرف] داشته باشن.
  • اگر کسی به خاطر عیوبش به دیگران آسیب بزنه این مسئولیت ماست که دیگران رو خبردار کنیم از عیوب او، اما اگر عیوب کسی به دیگران آسیبی نمی‌زنه ما نمی‌بایست آن عیوب رو پیش کسی افشا کنیم.
  • ما حق داریم کسی رو برای معاشرت انتخاب کنیم که برای ما مطلوب‌تر است.
  • وارد کردن کردن درد و رنج به کسی که به جامعه زیان رسانده کاملا لازم و ضروری است. جامعه باید از این کسان انتقام بگیرد.
  • کسی که مسئولیت نگهداری از خانواده یا افرادی رو داره نمیتونه با بی مبالاتی با اموالش جوری برخورد کنه که افراد تحت تکفل او زیان ببینن و اگر از این بار شانه خالی کرد باید با او برخورد شود. پس چنین فردی اموال او متعلق به خود او نیست بلکه متعلق به افراد تحت تکفل او نیز هست.
  • آیا میشه فردی که توانایی فکری کافی برای زندگی نداره رو به مثابه‌ی کودکی که تحت تکفل دیگران است با وی برخورد شود و فردیت او را محدودتر از یک فرد عاقل دانست؟ بله. چنین فردیتی به میزانی که به دیگران آسیبی وارد میکند بایستی محدود شمرده شود و به جای او تصمیم‌گیری شود.
  • سرباز یا پاسبانی که حین انجام وظیفه مست است سزاوار تنبیه می‌باشد. اما فردی که مسئولیتی بر دوش او نیست که در آن زمان به وسیله‌ی مستی وظایف اجتماعی او آسیبی نمی‌بیند، اگر مست باشد را هرجی بر او نیست.
  • اگر جامعه احتمال دهد که عمل فردی بر جامعه آسیبی وارد میکند اما اطمینان ندارد، بایستی به عمل فرد رضایت دهد چرا که آزادی فرد چیز بزرگ‌تری است.
  • اگر قرار باشد فردی را به خاطر عدم نگه‌داری مطلوب از خود تنبیه کنیم، ترجیح می‌دهم آن تنبیه را به خاطر خود آن فرد صورت گیرد تا  به این جهت که استعداد منفعت رساندن آنها به جامعه کم می‌شود. پس فرد در جایگاه بالاتری قرار می‌گیرد تا جامعه. چه اینکه معلوم نیست جامعه حق مسلمی بر منافعی که از فرد به وی می‌رسد داشته باشد.
  • نمی توانم وارد این بحث شوم و فرض کنم که جامعه هیچ ابزار دیگری در دست ندارد که اعضای ناتوان‌تر خود را رهبری کند جز آنکه منتظر بماند آنها کاری غیرعقلانی کنند تا آنها را به وسیله اخلاق یا قانون کیفر دهد. جامعه در دوران کودکی افراد بر آنها کنترل داشته است و اگر قرار بوده آنها را به زندگی عقلانی عادت دهد، همان روزها فرصتی در اختیار داشته.
  • نسل امروز نسبت به نسلی که خواهد آمد اختیار مطلق دارد. همچنانکه جامعه نمی‌تونه نسلی بعدی رو به صورت کامل نیکوکار و خردمند بار بیاره چون که خود معایب بزرگ و تاسف‌آوری داره. اما می‌تونه در حد وسع خودش برای نسل پیش رو بکوشه  جامعه‌ای که افرادش رو نمی‌تونه بالغ و دارای قدرت تشخیص کنه سزاوار سرزنشه [جامعه ما رو داره میگه که نه تنها خودش نسل‌های بعدی رو عاقل و توانا پرورش نمیده هیچ تازه انتظار داره افرادش رو که نتونسته به خوبی بالنده کنه، از نیازهای خودش و فردیت و خواسته‌ها و امیال خودش به نفع جامعه هم بگذره. شرم بر این جامعه‌ی ناکارآمدِ طلبکار].
  • جامعه هم به نیروی تربیت مجهزه و هم نیروی فکری اکثریت [نهادها] قدرت نفوذی داره در افراد کم سن و سال و افراد بی‌تشخیص [مثلا روستاییان جامعه ایرانی که نمی‌دونن قضیه توی سیاست کشور چیه و دائم ازشون سوءاستفاده میشه مخصوصا در زمان انتخابات که گله‌وار پای صندوق‌ها کشیده میشن.] علاوه بر این جامعه به طور طبیعی هر فردی که مطابق ذوق و سلیقه‌ی او رفتار نمی‌کنه رو تنبیه میکنه.
  • با این همه نمیشه پذیرفت که جامعه بر زندگی شخصی و فردی افراد حکمرانی کنه. چرا که طبق هر اصل عادلانه‌ای تصمیم‌گیری بر عهده‌ی کسیه که نتایج بر او تاثیر می‌گذاره: وقتی از میان همه‌ی ابزارهای تاثیرگذار در عملِ فرد بدترین ابزار رو برگزینیم [احتمالا تسلط حاکمان جامعه بر فردیت اشخاص] اعتبار ابزارهای بهتر رو هم از بین بردیم.
  • جامعه وقتی دخالت میکند اغلب غلط دخالت میکند. و این دخالت بر خطا می‌رود.
  • اگر راست باشه که جامعه حق دخالت در کار افرادش رو داره پس افراد تنبل که اکثریت هر جامعه‌ای رو تشکیل میدن هم میتونن در دادن مزد افراد کوشاتر دخالت کنن و مزد یکسانی با خودشون برای اونها در نظر بگیرن.
  • اگر قرار باشه یه روز در هفته تعطیل باشه این باعث میشه کار مملکت برای یک روز بخوابه برای همین عده‌ای دیگه باید جای اونها روز آخر هفته هم کار کنن اما این محدود کننده آزادی اون افراده که محبور به کار در روز تعطیل بشن، اما اگر اون افراد از روی میل خود راضی به کار  در آن روز باشند دیگر این محدود کننده آزادی اونها نیست.
  • قانون نباید بر ملاحظات دینی استوار باشد. هر چه بیشتر بر این نحوه قانون گذاری اعتراض کنیم کم است. باید قبلا اثبات کرد که جامعه یا یکی از افراد جامعه از طرف خداوند وکالت دارد اشخاص رو برای کاری که توهینی فرضی نسبت به خداوند است نه نسبت به یکی از بندگان خدا، کیفر دهد. این که فرض کنیم یکی مسئول دین‌داری دیگر مردمان است اساس آزارگری‌هایی است که به بهانه دین صورت گرفته است. و اگر دخالت فردی یا گروهی رو در دین‌داری دیگری رو بپذیریم باید همه این جنایات رو مشروع بدونیم.
  • روح آزارگری دینی هنوز زنده است. مثلا تلاش برای تعطیل کردن همه‌ی فعالیت‌های هنری و تاریخی و فرهنگی از جمله موزه‌ها و ترن‌ها در روز یکشنبه در اروپا برای پاسداشت دین.
  • سنت چند زنی [داشتن چند زن به جای یک زن] در میان مورمون‌ها که خودشون رو شاخه‌ای از مسیحیت می‌دونن، توسط دیگر آمریکایی‌ها بسیار مورد نفرت واقع شد، هر چند آمریکایی‌ها چند زنی رو در میان مسلمون‌ها پذیرفتند. اما شگفت‌انگیزه که همین سنت رو وقتی انگلیسی‌زبان‌هایی که خودشون رو مسیحی می‌دونن به کار می‌گیرن اینقدر توسط جامعه تنبیه میشن. البته این چند زنی هر چند میان افراد میتونه وجود داشته باشه و آسیبی به افراد سومی نرسونه اما از اونجایی که چنین سنتی نیمی از جامعه یعنی زنان رو در زنجیر اسارت نیمی دیگه در میاره و نیم دیگر یعنی مردان رو از وظایف و تکالیف خود نسبت به زنان می‌رهاند، پس سنت چند زنی مخرب آزادی است. هر چند وقتی مورمون‌ها به جایی مهاجرت میکنن که دیگران در اونجا سکونت نداشتن و بخوان در کنار همدیگه زندگی کنن، این جز ستمگری نیست که کسی بخواد مزاحم اونها بشه تا کاری رو بکنن که تمایل دارند و هر قانونی را در میان خود در نظر بگیرند، البته تا جایی که تجاوزی به ملل همسایه‌ی خود نکنند. و افراد خود را آزاد بگذارند که هر کی بخواد اونها و رسومات و قوانین خاص‌شون رو ترک کنه.
  • جان استوارت میل میگه من این حق رو برای هیچ جامعه‌ای قائل نیستم که به نحوه‌ی زیست جامعه‌ی دیگه حمله کنند و بخوان اونها رو متمدن کنن. حتی اگر اونها از نظر تمدنی عقب نشینی کرده باشن. اونها صرفا برای جلوگیری از رواج این عقاید در جامعه خود میتونن از تبلیغات استفاده کنن. اگر تمدن بر توحش فائق اومده این منطقی نیست که تصور کنیم دوباره توسط توحش تهدید میشود و از میان می‌رود. چرا که اگر نیروی حیاتی جامعه‌ی متوحش از نیروی جامعه‌ی متمدن بیشتر باشد چه بهتر که این جامعه نابود شود و از خاکستر آن جامعه‌ای سر بر آورد مانند امپراطوری روم غربی که از خاکستر آن تمدنی نو بر پا شد.

 

به کار گیری اصول

 

  • تعادل بین دو اصل:
    • اصل اول: در مواردی که منافع فرد با هیچکس جز خود او برخورد ندارد، در مقابل جامعه مسئول نیست. در چنین موردی اگر دیگران عمل او را نپسندند و اگر برای حفظ منافع خود لازم بدانند، می‌توانند برای تغییر رفتارش به او اندرز دهند و راهنمایی و تشویقش کنند یا از او دوری جویند اما جز این راه‌ها برای مخالفت با او واکنش دیگری نباید نشان دهند.
    • اصل دوم: دوم آنکه فرد برای اعمالی که به منافع دیگران ضربه می‌زند، در مقابل جامعه مسئول است و مشروع است که از لحاظ اجتماعی یا قانونی کیفر بیند. و تعیین نوع کیفر بر عهده جامعه است که برای حفظ منافع خود به آن متوسل می‌شود. اول از همه باید متوجه بود که وارد شدن زیان تنها مجوز دخالت جامعه برای در اعمال فرد است، نمی‌توان فرض کرد که این اصل در همه موارد دخالت جامعه را تجویز میکند.

 

  • در عمل بازرگانی، وقتی دو رقیب باعث میشن سود اون یکی کاهش پیدا کنه و به نوعی آسیب ببینه آیا جامعه میتونه یکی رو تنبیه کنه؟ در بازرگانی جامعه پذیرفته که چنانچه یکی با فریب، خیانت و زور، رقیب دیگر رو از میدون به در نکرده باشه، در کار اون دو دخالتی نکنه. بازرگانی عملی اجتماعیه. پس عمل یک بازرگان تحت حکمرانی جامعه شکل میگیره. پس کسانی پیدا میشن که دولت رو مکلف کنن که در موارد مهم قیمت کالاها رو تثبیت کنه و در تولید نظارت کنه اما امروز پس از کشمکش بسیار پذیرفته شده که بهترین راه برای ارزون کردن کالاها و بهبود کیفیتشون بهتره که تولید کنندگان رو آزاد بگذاریم و تنها ناظر در کار اونها آزادی خریداران باشه که اگر کالایی رو به خاطر قیمت یا کیفیت نپسندیدن اون رو از جای دیگه تهیه کنن. به این میگن آزادی تجارت. چرا که محدود کردن تجارت تولید قید و بند هست و هر قیدی از این لحاظ که قید و گرفتاریست، خطا هم هست. اما این دخالت‌ها اساسا از نوعیه که جامعه حق دخالت در اون رو داره! و اگر نباید مداخله کنه تنها به این دلیله که مداخله نتیجه‌ی مطلوبی برای کل جامعه به بار نمیاره. چون اصول و فرعیات نظریه آزادی تجارت با آزادی فرد ارتباطی پیدا نمیکنه [ البته متفکران دیگر شاید در این جمله با ایشون کاملا موافق نباشن. مثلا میلتون فریدمن معتقده که آزادی اقتصادی و جدایی قدرت اقتصادی از قدرت سیاسی پیش‌زمینه‌ی آزادی فردی و سیاسی  هم هست؛ به عبارت دیگه تا زمانی که دولتها غیر از تصمیمات سیاسی میتونن کنترل اقتصاد رو هم در دست بگیرن بنابراین چنان وسعت عملکرد نظام سیاسی زیاده که دست و بال مردمان و افراد رو می‌گیره و به سادگی انواع دیگر آزادی رو از دست میدن ].
  • تجربه‌ی بشری نشون داده که هر جایی دولت در کار مردمان و تجارت اونها دخالت کرده بیشتر خسارت به بار اومده تا اینکه اتفاق مثبتی بیوفته. پس از دیدگاه آزادی فردی ما در مورد آزادی تجارت نظر نمیدیم. مگر اینکه جامعه (نه یک فرد خاص) به این نتیجه برسه که دخالت او موثره و بنابراین دخالت جامعه در کار فرد و تجارت فرد به طور کلی مشروعه هر چند جوامع امروزی که وضع آزادی و اقتصادی بهتری به نسبت ممالک جهان سوم دارن به این نتیجه رسیدن که بهتره جامعه در تجارت افراد دخالت نکنه.
  • اگر فردی حین انجام کاری احتمالا در خطر جانی قرار بگیره، در این صورت خود فرد میتونه تصمیم بگیره در معرض خطر احتمالی قرار بگیره یا نه اما اگر خطر حتمی باشه و خود فرد متوجه این خطر نباشه که جونش در خطره یا استعداد یا توان درک اون خطر رو نداشته باشه ما بایستی وارد بشیم و مانع وقوع خطر بشیم. مثل کودک یا دیوانه‌ای که به خاطر نیروی عقلی ضعیف متوجه خطرات جانی که تهدیدش میکنه نیست. اما اگر فقط احتمال خطر جانی برای فردی وجود داشته باشه، در این صورت فقط میتونیم تذکر بدیم نه اینکه مداخله کنیم.
  • نوشتن عبارت سم روی سم‌ها ضروریه چون خریدارها همه میخوان بدونن که این سم هست و در این مورد فروشنده و سازنده ی سم حق آزادی انتخاب ندارن. چرا که اگر به طور شفاف مشخص نباشه که داخل این بسته ماده ای خطرناک قرار داره، میتونه به دیگری آسیب وارد کنه.
  • اگر از چیزی بشه به عنوان ابزار ارتکاب جرم استفاده کرد فروشنده باید علت استفاده از اون چیز و ابزار رو از او بپرسه و ثبت و یادداشت و نگهداری کنه. همچنین باید مشخصات خریدار رو بنویسه تا اطلاعات این فرد در اختیار او باشد که اگر بعدا در راه جرم استفاده کرد نشانی و علت استفاده‌ی او مشخص باشه تا به نماینده‌ی مردم در امور قضائی ارائه بده [فرض کنیم دادگاه].
  • اگر کسی در حال مستی تعرضی به کسی کنه می‌بایست محدودیت برای او ایجاد شود که دفعه‌ی بعدی حق ندارد در میان عموم مست دیده شود و اگر دیده شود دفعه‌ی بعد باید شدیدتر محاکمه شود. اما اگر حین مستی تعرضی به کسی نکنه، از اونجایی که زیانی به دیگری نرسانده بنابراین نباید مانع او شد یا محدودیتی برای او ایجاد کرد.
  • ایجاد محدودیت در مصرف چیزی یا انجام کاری که فقط عده‌ی محدودی از افراد در مصرف اون افراط یا انجامش در حد ایجاد زیان برای دیگران انجام می‌دهد، مجاز نیست چون آن دیگران را نیز دچار محدودیت میکند.
  • در قوانین کشور این مجاز نیست که افراد رو هدایت اخلاقی کنیم به شرطی که هدایت نشدن او به دیگران آسیب حتمی (نه احتمالی) وارد کند.
  • در کشور ما [دوران زندگی استوارت میل در انگلستان] دخالت مستقیم قوه ی قانون گذار با قوه ی اجرایی در زندگی خصوصی افراد سخت ناگوار است، علت این امر این نیست که مردم ما به حق استقلال فرد را محترم میشمارند بلکه بیشتر به این علت است که مردم کشور ما این عادت فکری رو دارن که نفع دولت با نفع عموم منطبق نیست. اکثریت مردم هنوز ‌‌‌[خوشبختانه] نیاموخته اند که قدرت دولت را همان قدرت ملت حس کنند و عقاید دولت را همان عقاید ملت بدانند؛ وقتی چنین کنند آنوقت آزادی افراد همان اندازه مورد تعرض دولت قرار خواهد گرفت که امروز مورد تعرض عقاید عمومی است.

 

  • تنها موردی که آدمیان حق دارند به صورت فردی یا جمعی در آزادی عمل فرد یا افراد مداخله کنند حفاظت و دفاع از نفس است. به عبارت دیگر در جامعه متمدن اجبار و زور وقتی ممکن است نسبت به فردی به کار رود که منظور از آن جلوگیری از آسیب رساندن او به دیگران باشد، اما حتی در این مورد نیز حق ندارند نسبت به کسی اعمال زور کنند تحت این عنوان که خیر و صلاح او را می‌خواهند.  بلکه به صراحت باید مشخص باشد که این اعمال زور را در جهت جلوگیری از آسیب حتمی به دیگران اعمال میکنند.

 

  • از روی حق و عدالت نمیتوان کسی را مجبور کرد کاری را بکند یا نکند، به این دلیل که کردن یا نکردن آن کار برای خود او سودمند است و یا به خوشبختی او منجر می‌شود و یا با این عنوان که آن کار در نظر دیگران عاقلانه یا صحیح است. اینها دلایل خوبی است که برای سرزنش او به کار بریم و یا با منطق و استدلال به ترغیبش بکوشیم اما این دلایل به ما حق نمی‌دهد او را به آن کار مجبور کنیم یا اگر خلاف آن کرد به او کیفر و آسیبی برسانیم، تنها وقتی حق داریم اجبار به کار بریم که بتوانیم نشان دهیم و ثابت کنیم که عمل او -که می‌خواهیم از آن جلوگیری کنیم- آسیبی به دیگری خواهد رساند. (نویسنده افراد زیر سن قانونی و افراد عقب مانده ذهنی و... را مستثنی کرده که آزادی برای آسیب رساندن به خود را ندارند).
  • در مدارس اروپای قرون وسطی - که علوم دینی مسیحیت در اونها تدریس میشد ـ دانش آموزان فقط می‌آموختن که چگونه حقانیت حفظیات خودشون رو  اثبات کنن و چگونه جواب مخالفان رو بدهند. اما این روش در برابر روش سقراطی استدلال بسیار ضعیف بود که خودمان در آموخته های خود شک کنیم. حتی امروز نیز مردمان کمی تمایل و عادل به این دارن که هر دو طرف موافق و مخالف عقیده رو بشنون و بسنجن. و بسته به محفوضات یا شنیده های قبلی خودشان در مورد مسائل فکر می‌کنند و نظر می‌دهند. کسی که آموزه‌هاش رو از معلم و از کتاب یاد میگیره، حتی اگه از یادگیری طوطی وار در امان باشه به هیچ وجه خودش رو ملزم نمی‌بینه که دلایل هر دو سمت رو بشنوه. بنابراین حتی در میان متفکران ما کمتر کسی از دو طرف قضیه اطلاع داره. به عبارتی وقتی میبینیم در جایی بحثی وجود داره، ما هر کدوم به تجربه یاد گرفته ایم که اگر نفرت و بدگویی دیگران در مورد خودمون رو میخواییم باید شروع به مخالفت کنیم. ارزش موافقت و همرنگی با بحثی که در جمع برقراره بیشتر دیده میشه تا ارزش مخالفت با اون عقیده (حال انکه مخالفت و یافتن سستی های بحثه که قدرت اندیشه ما رو تقویت میکنه). پس باید از کسی که در اندیشه ما شک میکنه و با گفتار ما به خوبی و با قصد سازندگی و نه قصد تخرب مخالفت میکنه تشکر کنیم.

 

  • هر چیزی که مربوط به شخص است و بر جامعه تاثیر مستقیم و بی واسطه نمیگذارد آزاد است (اما تاثیرات غیرمستقیم اعمال بد افراد بر دیگران قابل پیگرد قانونی نیست). همینطور اگر این آزاد باشد پس صحبت کردن از آن یا گرفتن و دادن مشورت و راهنمایی در آن باره هم آزاد است همینطور افشا کردن آن در ملاء عام. مگر آنکه جامعه آن شکل از افشاگری یا آن مسائل خاص را مناسب افشاگری ندانند و آن را فقط در فضای خصوصی بتوانند بپذیرند. مثلا قوادی یا قمار را. اما از میان مشورت دهندگان مسائل فردی و واسط های مسائل شخصی اگر کسی شغل خود را واسط بودن قرار دهد و از افراط افراد در آن سود ببرد هر چند این عمل که حالت شخصی و غیرافشاگرانه آن مجاز است باید توسط جامعه (یا ابزارش که دولت است)  محدودیت هایی بر او اعمال شود یا از او تعهد با ضمانت اجرا گرفته شود که فعالیتی نکند که در جهت افراط مشتریان در مصرف آن چیز (مشروبات الکلی و مخدرات) یا آن عمل (روابط جنسی بیرون ازدواج و قمار) بشود.

 

  • آزادی این اجازه را نمیدهد که فرد از آزادی استعفا دهد چرا که غرضی را که به وسیله آزادی به او داده شده است نابود می‌شود. پس کسی نمیتواند به هر عنوان از نوکر تا غلام تا برده خود و آزادی هایش را به کسی بفروشد. پس کسی نمیتواند طی پیمان یا قرارداد یا یک سند یا رای‌دهی آزادی خود را وا نهد.
  • پیمان‌های دوطرفه باید قابل فسخ کردن باشند، به عبارتی این عقیده‌ی عمیق فون هومبولت هست که میگه ارتباطات فردی و ارائه خدمات [میان افراد یا گروه‌ها یا شرکت‌ها] نباید به صورت مادام‌العمر فرض شوند و بایستی قابل فسخ باشند. مثلا در ازدواج همینکه یکی از افراد بخواهد از پیمان زناشویی خارج شود باید آزادی خروج او از پیمان فراهم باشد یعنی طرفین در رابطه (نه فقط رابطه‌ی زناشویی یا جنسی) بایستی در هماهنگی و هارمونی با این رابطه باشند.

 

  • جامعه از قانون‌گذاری در مورد کودکان و ایجاد محدودیت برای والدین برای ایجاد محدودیت برای فرزندان خودشان بی زارند که گویی فرزندان بخشی از تن والدین آنها هستند. به حدی که بیشتر تمایل دارن آزادی خودشون محدود بشه تا قدرتشون در کنترل فرزندان. و همین نشون میده قدرت در نظر افراد از آزادی ارزش بیشتری دارد. و هنوز [در قرن هجده زمان میل] افراد به این تشخیص نرسیدن که وقتی دولت هزینه‌های تحصیلات کودکان را متقبل شود آنها نمی‌بایست جلوی تحصیل فرزندان خود را بگیرند و در این مورد نباید آزادی انتخاب داشته باشند. همچنین اگر آمادگی مالی کافی برای به دنیا آوردن فرزند نداشته باشند این جنایت است که فردی را به دنیا اضافه کنند که نمی‌توانند زیست سالم او را تضمین کنند. اینجا اگر کسانی فرزندانی به دنیا بیاورند و در خرج و مسئولیت آنها ناموفق باشند این وظیفه‌ی دولت است که به خرج والدینشان تا آنجا که ممکن باشد این تکلیف را انجام دهد.
  • آنچه درباره مطلوب بودن و اهمیت فردیت منش و تنوع عقاید و گوناگونی رفتار گفته شد نیز درباره‌ی تنوع تربیت صادق است. تربیت یکنواختی که توسط دولت فراهم شود، غالبی است که همه‌ی افراد را به یک صورت در می‌آورد و شکل غالب را میل قدرت حاکم بر جامعه تحمیل می‌کند، خواه این قدرت حاکم در دست سلطان مطلق باشد یا پیشوایان دین یا عده‌ی برگزیده [توسط انتخابات یا افراد معتمد و برگزیده ی میان مردم که بدون فرایند انتخابات مورد اعتماد مردم هستند] و یا اکثریت مردم. نتیجه‌ی تربیت جمع بر فرد برقراری استبداد بر روح مردمان است که از روح آنان بر جسمشان سرایت می‌کند. تنها وقتی برقراری دستگاه تربیتی جمع (به واسطه دولت یا بدون آن) مشروع است که آن روش فقط یکی از روش‌های متعدد تربیتی در رقابت با یکدیگر باشد و به آن منظور برقرار شده باشد که تنها مشوق و محرک افراد جامعه باشد تا کیفیت تربیت را خود بهتر کنند اما اگر جامعه چنان عقب‌مانده باشد که نتواند برای خود موسسات تربیتی ایجاد کند در این صورت دولت می‌تواند به ایجاد موسسات تربیتی اقدام کند و تنها در این صورت زیان تصدی دولت کمتر از زیان نبودن وسایل تربیتی است. چنانکه در صورت نبود شرکت‌های سهامی بزرگ که می‌توانند به آبادانی صنعتی کشور کمک کنند، دولت خودش میتونه اونها رو بسازه. اما اگر توی جامعه افرادی با توانایی ساخت موسسات تربیتی وجود داشته باشن در این صورت باید این آزادی رو داشته باشه که این خدمات رو چه با دریافت هزینه و چه رایگان در اختیار عموم قرار دهد.
  • باید اول اثبات کنید که از عهده‌ی نگهداری از خانواده بر می‌آیید بعد از آن اجازه دارید فرزندانی به دنیا بیاورید. چرا که اگر از عهده مراقبت از خانواده بر نیایید کودکان شما میتونن در آینده متقاضیان شغل‌های بیشتر شوند که آن جامعه توانایی رسیدگی به آن شغل‌ها رو نداشته باشه. و  برای هزینه‌ی تحصیلات هم آن هزینه‌ها به گردن جامعه بیوفته یا جامعه رو از افراد کم‌سواد انباشته کنه یا افراد فقیر رو زیاد کنه. و در این صورت جامعه آسیب می‌بینه.
  • آموختن معلومات عمومی باید برای همه‌ی کودکان اجباری شود.
  • دولت حق نداره دروس آموزشی رو تعیین کنه مگر اونهایی که در اونها بحث و جدل ناچیزی وجود داره (علوم غیرسیاسی و غیردینی) و افرادی که در مدارس آموزش می‌بینن و به دین یا اصول فلسفی یا علمی خاصی اعتقاد دارن نباید علوم دیگری به آنها تحمیل شود بلکه این علوم پرجدل اولا به درخواست خانواده‌ی آنها ارائه شود و ثانیا باید از همه‌ی آن علوم مورد جدل و افکار متنوع صرفا در این حد آموزش داده شود که هر اندیشه چگونه است نه اینکه کدام درست یا برحق و کدام نادرست و ناحق است. افراد نباید توسط آموزشگاه‌های آموزش عمومی در اندیشه‌های پرجدل به یک سمت متمایل یا از یک سمت زده شوند.
  • دولت حق نداره از ورود افراد به رشته‌های علمی سطح بالا جلوگیری کنه به این بهانه که افراد در سطوح پایه‌ای اون دانش رو کسب نکردن.
  • صرفا به دنیا آوردن فردی دیگر یکی از پر مسئولیت‌ترین اقداماتی است که یکی می‌تواند مرتکب شود.
  • تجربه نشون داده اداره ی امور صنعتی و کسب‌وکارها بایستی در دستان خود افراد باشه نه دست دولت. و این نه از جهت آزادی که از جهت رشد صنعت و اقتصاد خود افراد و کشور اهمیت داره هر چند این برای آزادی افراد هم خوب است که دولت قدرت اقتصادی رو هم نداشته باشه و این بخش رو به افراد جامعه‌اش وا بگذاره.

دلیل محدود کردن دخالت دولت

  • در بسیاری از موارد هرچند افراد نتوانند کاری را به خوبی ماموران دولت انجام دهند باز هم صلاح است که انجام آن کار به عده‌ی آنان گذاشته شود تا برایشان تربیتی باشد و آنان را به آن کار عادت دهد و قدرت تشخیص و تواناییشان را بپروراند. همچنین صلاح است هیئت منصفه در دادگاه ها شرکت کنند اما نه تنها در امور سیاسی. و این شراکت مردم در امور محلی خود و امور شهری در پرورش مردمان بسیار مهم است چون به این وسیله میشه افراد رو از دایره‌ی محدود خودخواهی فردی و خانوادگی خارج کرد و آنان را به درک منافع عمومی و به علاقه‌مند شدن به اموری که متعلق به همگان است عادت داد و واداشت که محرک فعالیت‌هایشان فقط حفظ منافع خود و نزدیکانشان نباشد و حفظ منافع عموم نیز آنان را به عمل برانگیزد. پس در جامعه حس یگانگی و اتحاد پدید خواهد آمد. اما در کشوری که دولت متولی همه‌ی امور مهم است، به طور اتوماتیک مردمان نسبت به منافع همسایگان خود و هم‌وطنان خود بی‌اعتنا خواهند شد.
  • اگر در مردم کشوری این عادت‌ها و نیروها به وجود نیومده باشن، قانون اساسی و تشکیلات حکومت ملی نمی‌تونن بر پا بشن یا اگر هر ایجاد بشن در بلندمدت نمی‌تونن بر جا بمونن. در جوامعی که برای مدتی آزادی سیاسی داشته‌اند اما اساس آزادی فردی و محلی در نزد آنها محترم و استوار نبوده، این آزادی سیاسی هم دیری نپاییده.
  • لازم است کارهای محلی به افراد اهل محل واگذار شود. و همچنین مدیریت امور صنعتی باید در دستان همان کسانی باشه که سرمایه‌ی آن صنایع را تامین کردن.
  • دولت بایستی تجربیات متنوع افراد متنوع رو گرد هم جمع کنه و به عموم ارائه کنه نه اینکه از تکثر تجریبات بکاهه و و مانع انجام امور بشه جز اموری که خودش انجام میده.
  •  از عوارض زیان‌های افزایش قدرت دولت می‌کاهد. هر کاری که به کارهای دولت بیفزاییم موجب افزایش تسلط دولت بر بیم و امیدهای مردمان می‌شود و به مرور افراد فعال و موثر جامعه تبدیل به افرادی متکی بر دولت و ریزه‌خوار خوان دولت می‌کند یا متکی بر حزبی که احتمال می رود قدرت دولت را به دست آورد.
  • اگر راه‌ها، راه‌آهن‌ها، بانک‌ها، اداره‌های بیمه، شرکت‌های سهامی بزرگ، دانشگاه‌ها، موسسات خیریه همه جزئی از تشکیلات دولت باشند و افزون بر این اگر همه‌ی تشکیلات شهری و حکومت‌های محلی با تمام تکالیفی که دارند شعبه هایی از حکومت مرکزی شوند، اگر همه‌ی کارکنان این تشکیلات و موسسات، برای هر پیشرفتی در وضع زندگی خود به دولت چشم دوخته باشند، هر قدر هم آزادی مطبوعات و آزادی انتخابات در کار باشد، چنین جامعه‌ای جز در اسم، جامعه‌ای آزاد نخواهد بود.

آزادی وابسته به توان مردم است

  • هر قدر دست‌ها و مغزهایی که در اختیار دولت باشد تواناتر و داناتر باشند، خطر چنین دستگاهی مهیب‌تر است. چرا که همه‌ی جامعه باید برای رفع نیازها و حل مسائل خود چشمشان را به این دستگاه مهیب اداری و توانا بدوزند. و اکثریت برای اینکه دستور بگیرند که چه باید بکنند و افراد توانا برای اینکه پیشرفت کنند تمنای افراد ورود به این دستگاه و بالا رفتن از پله‌های آن خواهد بود. در چنین رژیمی نه تنها افراد خارج این دستگاه به علت نداشتن تجربه نمی‌تونن به کارهای این دستگاه رسیدگی کنن یا اینکه از اونها انتقاد کنن، اگر هم بر حسب تصادف فرمانروایی بر سر کار بیاد که تمایل به اصلاح امور داشته باشه از عهده‌ی هیچ اصلاحی که مخالف منافع این دستگاه باشه، بر نمیاد.
  • در کشورهای دیگه‌ای که مردمش از لحاظ تمدن پیشتر رفته اند و روح طغیان و عصیان هم دارن، وقتی مردمش عادت داشته باشن انجام همه ی کارها رو از دولت متوقع باشن یا لااقل عادت ندارن کارها رو به دست خود انجام بدن قبل از اینکه اجازه‌ی دولت رو کسب کرده و طریق انجام اون کار رو از دولت پرسیده باشن، طبیعیه که بر هر میزان بدبختی که از طاقت اونها تجاوز کنه دست به انقلاب میزنن چرا که در چنین حکومتی انجام همه‌ی امور از درگاه حکومت می‌گذره، در نتیجه عقیم ماندن امور هم به حساب حکومت نوشته خواهد شد و مردم هم از چشم حکومت می‌بینند. اما در نتیجه‌ِ انقلاب، کس دیگه‌ای چه با واسطه اجازه‌ی مشروع مردم و چه بدون اجازه‌ی اونها به کرسی حکومت هم بشینه و به دستگاه اداری فرمان بده، دوباره همه چیز به جریان سابق می‌افته. چرا که دستگاه اداری تغییری نکرده و دوباره به دولتی همه‌کاره بدل شده بنابراین کس دیگری هم شایستگی اداره‌ی امور این دستگاه رو نخواهد داشت.
  • اجتماعی که مردمش به انجام کارها به دست خودشون -نه به میل و اراده‌ی دولت- عادت کرده باشن به کلی وضع دیگه‌ای داره. مثلا تو فرانسه عده‌ی زیادی خدمت سربازی رو انجام دادن و افسر شدن. از این رو هر وقت مردم علیه دولت انقلاب کنن، همیشه عده‌ای پیدا خواهند شد که در برابر قوای دولت بتونن نقشه‌ی جنگی مناسبی طرح کنن. همین خاصیتی که فرانسویان در امور نظامی دارن آمریکایی‌ها در همه‌ی امور غیرنظامی دارن؛ اگر دولت آمریکایی‌ها رو از دستشون بگیرن عده ای آمریکایی که دور هم جمع میشن  هم میتونن دولتی تشکیل بدن و وظایف دولت رو به عهده بگیرن و همه‌ی تصمیماتش رو با کاردانی و دقت انجام بدن. هر ملت آزادی باید اینطور باشه. و ملتی که اینطور بار اومده باشه مسلما آزادی باقی خواهد ماند. چنین ملتی هیچگاه غلام و برده‌ی عده‌ی دیگر نخواهد شد که بتونن دولت رو بگردونن و بر گردن این ملت مهار بزنن. هیچ دستگاه اداری نمیتونه چنین ملتی رو مهار کنه که عزت نفس کافی برای اداره ی امور و حفظ استقلال از دولت رو حفظ کرده. چنین ملتی رو نمیشه وادار کرد که کاری کنه که بهش تمایل نداره. اما در کشوری که دستگاه اداری متصدی همه‌ی کارهاست آغاز و انجام هیچ کاری که با تمایل اون دستگاه موافق نیست ممکن نخواهد شد. قانون اساسی و تشکیلات دولتی این کشورها دستگاهیه که تجربه و مهارت بهترین افراد رو به کار میگیره به افراد حکومت کنه، هر چی این دستگاه کامل‌تر باشه بهتر میتونه افراد با تجربه و کاردان رو وارد دستگاه خودش کنه در نتیجه ریسمان بردگی و غلامی بر گردن همه و از میان آنها افراد خود این دستگاه محکم‌تر میشه چرا که حکمرانان همونقدری برده ‌ی این تشکیلات خواهند بود که زیر دستان برده‌ی آنانند. حاکم چینی [در قرن نوزدهم] همانقدر برده‌ی اون تشکیلات ستمکارانه است که حقیرترین رعایای اون کشور.
  • یک فرد مسیحی در مقابل تشکیلات مذهبی خود بی‌نهایت ناتوانه با اینکه این تشکیلات به این دلیل ساخته شده که قدرت اعضاش رو بیشتر کنه. و نیز نباید فراموش کرد که وقتی دستگاه دولتی همه‌ی هوش و توانایی اعضای کشور رو به خودش منحصر کنه، این برای فعالیت و پیشرفت عقلایی خود دستگاه حکمرانی هم مهلکه.
  • اعمال دستگاه‌های حکومتی مطابق یک چارچوب قانونی هست و این خطر هست که اعمالش رو مطابق رویه‌های یکنواخت و پرتکرار و بدون ارزیابی کافی انجام بده. اگر گاهی هم از حرکت یکسان و تکراری خودش که بی‌شباهت به حرکت گاو چرخ عصاری نیست منحرف میشه به این علته که فکر یا نقشه‌ی مبتزلی که به ذهن یکی از سران این دستگاه رسیده مورد توجه قرار بدن نه اینکه واقعا خواسته باشن کار جدیدی بکنن یا به خواسته‌های متنوع و متغیر و پویای مردمش پاسخ بده. تنها عاملی که باعث رشد و بهبود دستگاه حکمرانی میشه منتقد و ناظری هست که همان اندازه کاردانی و مهارت و تجربه این دستگاه رو داشته باشه ولی از خارج دستگاه مواظب اون باشه. پس ضروریه که وسایلی موجود باشه که مستقل از دولت، مهارت کافی  و کاردانی به دست بیاد تا تو امور اساسی کشور  بتونه رای صحیح و نظر مساعد داشته باشه. به عبارتی اینکه فقط یک دسته آدم خاص از مهارت کشورداری سر در بیارن آزادی مورد حمله قرار خواهد گرفت.
  • جمله‌ی پایانی کتاب: دولت هر قدر از آن نوع فعالیت‌ها داشته باشد که موجب شود افراد در کار و کوشش خود تشویق و ترغیب شوند، لازم و به جا است. خطر در آن است که دولت به جای اینکه فعالیت افراد و اجتماعات را تشویق کند و به آنها نیرو دهد و آنها را راهنمایی کند، بکوشد تا فعالیت‌های آنان را از ایشان بگیرد و خود انجامش را تقبل کند. خطر آن است که به جای دادن کمک و نظر و اندرز به افراد، آنان را ناچار کند مثل بردگان برای او کار کنند یا اینکه آنها را کنار بگذارد تا خود کار آن‌ها را انجام دهد. سرانجام ارزش هر دولتی بسته به ارزش افراد آن دولت است و دولتی که پرورش روحی و اعتلای نفس افراد خود را محدود می‌کند و یا در حداقل نگه می‌دارد، دولتی که افراد را کوچک می کند تا بهتر بر آنها مسلط باشد هر چند که از تسلط بر آنان نفع آنان را در نظر داشته باشد، روزی متوجه می شود که با افراد کوچک و ناتوان کارهای بزرگ نمی‌توان کرد. حتی دولتی روزی پی خواهد برد که کفایت دستگاه حکومت که به خاطر آن همه چیز را فدا کرده است برای او حاصلی ندارد زیرا نیروی حیاتی و محرکی را که برای چرخاندن این دستگاه لازم است، خود نابود کرده است.

پایان